سورناسورنا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

قشنگ ترین بهانه زندگی

جشن تولد سورنا در 18 ماهگی

سلام پسر مهربونم دیروز 26 بهمن ماه بالاخره اراده ی ما برای برگزاری جشن تولدت به حقیقت پیوست،مدتها بود که می خواستیم یه جشن تولد حسابی برات ترتیب بدیم،آخه میدونی جشن تولدت همزمان شده بود با 19 رمضان که شب شهادت بود،بعد از کلی امروز و فردا کردن بالاخره اون روزی که دنبالش بودیم شد 26 بهمن ماه 1391. دیگه جونم برات بگه که دوست داشتیم خیلی بهتر از اینها برات جشن بگیریم ولی خوب دیگه یه سری چیزا پیش بینی نشدست،حالا هرچی کم و کسری بود شیر کوچولوی من به بزرگواریش ببخشه،آخه نتمون قطع بود و من با گوشی پیگیر کارای تولدت بودم که یکم سخت بود،راستی بعد کلی گشتن تم تولد زنبوری رو برات انتخابیدیم،ایشالا یه روز خودت اینقد بزرگ بشی که خودت بگی تولدت چجوری و...
30 خرداد 1392

سورنا و پارک

شیرمرد کوچولوی من،از وقتی که هوا یه خورده گرم شده من و بابا تو رو می بریم تاب بازی تو اون پارکی که نزدیک خونه خاله سمیه ست. تو عاشق تاب بازی شدی ،نمی دونی چه می کردی موقعی که می خواستیم بیاریمت پایین،یک جیغ و دادی می کردی بیا و ببین،ولی خدا رو شکر حالا دیگه نوبتو یاد گرفتی،تا بهت میگیم دیگه نوبت نی نی های دیگست،خودت بی هیچ حرفی با رضایت کامل میای پایین،مامان قربونت بره که اینقدر بزرگ شدی که دیگه می فهمی نوبت چیه،نمی دونی  چه فخر فروشی می کنه بابا،با کمال افتخار تو رو از رو تاب بر می داره میگه قربون پسر با شخصیتم برم. سرسره بازی هم دوست داری ولی نه به اندازه تاب بازی،ولی از اینکه خودت یاد گرفتی پله ها رو بالا میری و میتونی خودت تنهای...
26 خرداد 1392

مروارید های 13 و 14 سورنای مامانی

سلام یه دونه پسر مامان خیلی خوشحالم که دیگه مشکل نتمون حل شد و هر وقت که می خوام می تونم اینجا برات بنویسم،البته وقتی که تو خوابی وگرنه که اصلا دوست نداری من پای نت باشم،فقط هم نسبت به من آلرژی داری،با بابایی سر لپ تاپ هیچ مسئله ای نداری. یکی یه دونه مامان این روزا خیلی بهونه گیری می کنی،می درکمت مامانی،سخته دندون درآوردن،اونم از نوع نیش،الهی بگردم که مامانی نمی تونه کاری برات بکنه،از خدا می خوام این فرشته کوچولوی ما رو کمک کنه تا این روزا رو هم پشت سر بذاره و همه دندوناش به سلامتی بیرون بیاد تا یواش یواش واقعا جزء کباب خورها بشه،آمین اینا رو دارم می گم یاد روزای سخت تر افتادم،از پوشک گرفتن ،از شیر گرفتن،اتاقتو جدا کردن البته پروسه ا...
21 خرداد 1392

باورم نمیشه سورنا داره 2 ساله میشه

انگار همین دیروز بود،19 مرداد 90 یه فرشته کوچولو اومد پیش ما دقیقا 2 ماه دیگه سورن ما 2 ساله میشه،چقدر زود گذشت،چقدر به هم عادت کردیم،به خنده های کودکانه،به بازی های کودکانه،به شیرین زبونی هات،به شیطنت ها و به هزاران چیز دیگه که من با دنیا عوضشون نمی کنم،نمی دونم این همه قشنگی رو از کجا آوردی،این همه مهربونی،بعضی وقتها هاج و واج کارات می مونم،با خودم می گم خدایا بچه به این کوچولویی چطور می تونه همچین درک بزرگی داشته باشه،دلم ریش میشه وقتی می خوای با بابایی برین بیرون با اون بریده حرف زدنات و با اون پانتومیم بازیات به من میگی بیا،یا وقتی با من بیای بیرون پاهای بابا رو می گیری و میکشی که اونم بیاد،بابایی هم که دلش ضعف می کنه برای این کارات و...
19 خرداد 1392

روزت مبارک بابا سیاوش

امروز 3 خرداد روز مرد و البته روز پدر بود،دومین روز پدری که بابا سیاوش با عنوان پدر تجربه می کرد. سورن جونم  و مامانی برا بابایی یه کادوی ناقابل تهیه کردن که فکر کنم بابایی بیشتر از اینکه ذوق زده ی کادوش بشه بیشتر برا این دل تو دلش نبود که شیری پور (به قول بابایی) دیگه اینقد بزرگ شده که با دستای کوچولوش به باباییش هدیه میده اونم هدیه روز پدر! جالب تر این بود که وقتی من و سورنا رفتیم گل بخریم،تو راه که داشتیم برمی گشتیم به سورنا توضیح دادم که موقعی که رسیدیم دم در خونمون گل رو میدم به تو که بدیش به بابایی،ولی سورنا تا رسیدیم سر کوچه گل رو ازم خواست که قربونش برم زورشم نمی رسید نگهش داره و روی زمین می کشید،الهی فدای مرد کوچولوم بشم که...
3 خرداد 1392

سفر 5 روزه سورنا به خونه بابا حاجی

شازده کوچولوی من ،چند روز پیش من و خاله سمیه و البته نی نی کوچولوی مامان برا استقبال عمو مهدی که از سفر حج برگشته بودن با هم رفتیم تبریز و بعدشم ارومیه خونه عمو مهدی،جای بابایی خیلی خالی بود ولی حیف که به خاطر اینکه مرخصیاشو عید استفاده کرده بود نمیشد بیاد برا همین زنگ زد تلفنی به عمو مهدی زیارت قبول بگه و ازش معذرت خواهی کرد که نتونسته بیاد ولی خوب سورنا به نیابت از باباش اونجا بود،ایشالا قسمت ما و بقیه هم بشه. نکته مهم این سفر این بود که سورنا بوس کردنو با تلاش های پیگیر حاجی باباش یاد گرفت،وای که چقد می چسبه سورنا اینطوری مامانشو بوس می کنه راستی باغ حاجی بابا هم رفتیم،سیب زمینی کبابی و چایی ذغالی حسابی حال داد،حاجی بابا داره اون جا ی...
26 ارديبهشت 1392

تولد 1 سالگی قند عسل

سلام سورنای قشنگم امروز 19 مرداد مصادف با 19 رمضان،قند عسل مامان یک ساله شد،باورم نمیشه انگار همین دیروز بود که خدا یه هدیه آسمونی رو به ما عطا کرد،یه فرشته ی کوچولو،یه پسر ناز دوست دارم فریاد بزنم و بگم خدااااااااااااااایا خیلییییییییییییییییی ازت ممنونم که من رو لایق یه همچین هدیه نابی از جانب خودت دونستی،دلم می خواد هزار بار سجده شکر کنم به درگاهت که مادر یه همچین فرشته ای بودن رو تو تقدیر من مقدر کردی،خدایا سپاااااااااااااااس. شیرمرد من همونطوری که می دونی امروز روز تولد تو مصادف شده با 19 رمضان که شب شهادت حضرت علی هستش و ما نتونستیم امروز برات جشن بگیریم ولی برای سلامتیت مامانی واست شله زرد نذری درستید و بین در و همسایه پخش کرد...
19 مرداد 1391
1